به بوسه ای مَرا مَستم کُن ،
لب هایِ تو مزرعه انگور است.
و من از نوشیدن شرابِ لبهایت مَست می شوم
همدمِ لحظه های بی قراری ام؛
بوسه هاى تو
زانوانم را سُست مى کند
دلم برای بوسیدنِ تو ،
و برای در آغوش فشردنِ تو ،
شُعله میزند، ضَعف می کند
کُلبه عاشقانه مان را برایت آذین بسته ام
با فرشی از گلبرگ های رُز
و شمع های روشن
دکمه های آغوشت را
یک به یک برایت عاشقانه باز می کنم ...
و به وسعت آغوشت
تمام عاشقانه های زمستانی ام را
همچون دانه های برف زیر دکمه دکمه پیراهنت
ترانه وار عاشقی می کنم..
عجب صحنه رمانتیکی میشود
رقصِ اندامت ،
میانِ آغوشم و سقوطِ لبهایم ،
زیرِ چالِ گلویت ...
چقدر زیباست لمسِ بلورینِ اندامت
در تنپوشِ قرمز و آتشینِ دلبرانه ات
آه دلبرجان؛
چقدر مشتاقم زبان بزنم
سینه های انجیری ات را
و با لغزش میان رانهای سپیدت
جان بخشم به بهشت آغوشت
راستی؛
هر جا کم آوردی صدایم کن
![]()
برچسبها: دلنوشت

