ای عطر خوشِ حافظه ام؛
هر صبح
طبیعت بکر اندامت مرا بر آن میدارد
که از تنگه قلل سینه هایت
خیره شوم به لبانت
و عاشقانه هایم را پهن کنم در سرزمین تنت...
طعم گسِ دهانم را
با مکیدن لبان تو شیربن کنم
نرمی بوسه هایم را آرام و ریز ربز
بریزم بر تن عریان و برهنه ات
مه روی جان نشینم؛
شرارههای سینه ات را
قربانی انگشتانم کن ؛
من هرگز حرفی از بوسه نمی زنم
من بوسه را حک می کنم بر روی لبانت
بر گودی گردنت
بر میان شکاف نازک بین سینه هایت...
دلم آغوش می خواهد
می شود بغلت کنم؟
بوسه هایم را روی لب هایت
دست هایم را لای موهایت
و سرم را رویسینه هایت جا بگذارم؟
لطفا دکمه های آغوشت را ....
میخواهم به تو نزدیک شوم
آنقدر نزدیک
تا عطر تنت مستم کند
و مستانه روی پوست تنت بلغزم
می خواهم به اندازه رگ گردن
به دوست داشتنت نزدیک شوم باقی مانده عمرم...

برچسبها: عاشقانه آرام
دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
می خواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز می شود
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان برچینم، پارو وا نهم، سکان رها کنم
و آنگاه
به خلوت لنگر گاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم
و آغوشت را باز یابم،
شبانگاه بر پوست تنت زیر نور مهتاب
خط به خط
نُت عشق بنگارم با بوسه های داغ و بی پروا
و سپیده دمان از پس شبی دراز
آواز خروسی می شنویم از دور دست
و با سومین بانگش در می یابیم که رسوا شده ایم !
رسوای عشقی ماندگار
در حقیقتِ من و تو........

برچسبها: عاشقانه آرام

