از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشمِ تو شعر می نویسم
من کهام
به جز توکه در رگ و پوستم نهانی
ونام مَرا به خود داده ای...

دوستت دارم
و پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس
آسان نیست .
آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسل
که به نیش زنبوری
آشکار می شود .
دوستت دارم
و نقشه ایی از بهشت را می بینم
دورادور
با دو نهر از عسل
که کشان کشان
خود را به خانه من می رسانند
برچسبها: شمس لنگرودی
روزی نو ، آغازي نو
جغرافیای بوسه من ، کجایی
تا در سپیدههای تو پهلو گیرم؟
عطر ڪَل شب بو جایی؟
دلم میخواهد چنان بنوشمت
که در استخوانم حل شوی
آسمان آب شده در تُنگ بلورین من
موجی کف بر لبم که
به اشتیاق تو تا ساحل میدوم
و لب پر زنان به بستر خود میروم
بی آنکه تو را ببینم
روزی نو ، آغازی نو
جغرافیای خانه من ، کجایی؟

سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم
نام توووست
سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم از دل "سلامَت "می کنم...
برچسبها: شمس لنگرودی
جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟
تا در سپیده های تو پهلو گیرم
عطر گل شب بو کجایی؟
دلم می خواهد
چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی
آسمان آب شده در تنگ بلورین من
موجی کف بر لبم
که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم
و لب پر زنان به بستر خود می روم
بی آنکه تو را ببینم
روزی نو
آغازی نو
جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

برچسبها: شمس لنگرودی
اگر گنجشکی تازهبالی
در شعر کوچک من لانه کن
اگر آفتابی تازهزادی و راه را نمیشناسی
در آسمان خانۀ من پرسه زن
اگر توفانی و دریاهایت کوچکند
در بستر من شعلهور شو
ای بادپا
که دستهکلید دریاها در دست توست
صندوق قدیمی را باز کن
و نقشۀ ملاحان گمشده را به من ده
ببین چگونه مرواریدها تکثیر میشوند
بر آتش مژگان من.

برچسبها: شمس لنگرودی
و گمان می کنند،
از آفتاب، آب، استعاره سخن می گویند.
مثلا این درخت
که ریشه های جوانش را بغل گرفته
و می رود آنجا که نسیم بهار می وزد
و گمان می کند
هر میوه یی که دلش بخواهد
بار می دهد،
یا این طوطیان
که مخفیانه از سر مرزها گذشتند
و حالیا به یاد طویان بُنارس مست می کنند.
این باد، این سکوت، این برف، این بلور
همه از ریشه های تو آب می خورند
جز من
که تو را
با درخت و ریشه در کلماتم می کارم*
و بلافاصله بار می دهم
آخر من که خطیب شما نیستم
باغبان توام
برچسبها: شمس لنگرودی

