عاشقانه ای برای تو

به تو که فکر میکنم؛
انگار کسی همه رگهای تنم را از درون میکشد
به تو که فکر میکنم، انگار تمام تنم آتش میشود
انگار کسی معجون عشق و شهوت به خوردم میدهد
انگار حوا سیب در دست به نظاره ام نشسته است
به تو که فکر میکنم،
دهانم آب می افتد از حس شیرین همآغوشیِ با تو
به تو که فکر میکنم تمام تنم نبض میشود
و با هر طپشِ نبض،شهوتی پنهان در من راه پیدا میکند
به تو که فکر میکنم؛
دهانم خشک میشود، آتش میشود، شهوت میشود
دهانم عطش لب هایت را میگیرد
و زبانم بهانه سینه هایت را
به تو که فکر میکنم؛
دلم هوای آغوشت را میکند
دلم برای بوسیدن اندامت تنگ میشود
دلم برای چشم های خمارت یک ذره میشود
لبم برای بوسیدنت،
انگشتانم برای نوازش تنت بی قرار میشود،
و همه وجودم برای در آغوش گرفتنت داغ میشود
به تو که فکر میکنم خودم را با تو میبینم،
که با تو خوابیده ام،
که با تو به اوج رسیده ام
و با تو آرام گرفته ام
به تو که فکر میکنم؛
عجیب بی شرم میشوم
آنقدر که دلم میخواهد برهنه شوی، که برهنه شوم
و تن برهنه ات را از آن خود کنم.
و آن کنم که آرامت میکند.
که من آرامشم را در آرامش تو می یابم.
آتش میشوم وقتی به تو فکر میکنم جانِ شیرینم...
باور کن خدا هم به تماشا می نشیند،
وقتی من بینِ سینه هایت
تمام می شوم...

ای یار
که در گریبانت
دو کبوتر توأمان بی‌تابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانت به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستت
و داغی سرخ گونه هایت
و بوی خوش تن بهشتی ات
و شهوت معصوم اغوشت
مرا می میراند و زنده می کند
آری یار شیرین بیانم؛
دل تکانی کرده ام،
همه چیز را کنار می گذارم
به جز تو…
میخواهم یادت تا همیشه
کنج دلم باقی بماند!