
تـووو را آهوی من
 اولیݩ عشق
    خواهم نامید
بہ حرمٺِ نامِ مقدسٺ
که چون ترانه ای قدیمۍبا عطرِ باران
سالها مرور خواهۍ شد
هر بار زیباتر، هر بار عاشقانه تر...
برچسبها: دلنوشت
برای تو
خواهم نوشت که
هوا در مِنهای تو
همیشه یخبندان است
و اشک در منفیِ نگاهت
همیشه به انجماد میرسد ؛
اما
من هنوز امید دارم به
تحویلِ این تنهایی در بهارِ آغوشِ تو ؛
زمستان نخواهد ماند
و شعر در آغوشِ تو به بار خواهد نشست...

برچسبها: دلنوشت

خاطرَت خیلی عزیز است دیوانهجان...
و من برای دوست داشتنَت،
مگر میتوانم یک لحظه حتی کم بگذارم
یا دلم برایَت تنگ نشود؟
باور کن مثلِ طعمِ پرتقال و انارِ پاییز،
آنقدر برایَم دلنشین و شیرین هستی که
 اگر خدا عُمری بدهد،
تا صد سالِ آینده، بدونِ پلک زدن
نگاه میکنم تمامِ زیباییهایَت را...
دلَت که بغل بخواهد، محکم و از روی عشق
طوری به سینهاَم میچسبانمَت
تا انگشت به دهان بمانند تمامِ آدمهایی که
ادعایِ عشق را دارند..
خانهی تو، میانِ این چهارچوبِ بتُنی نیست؛
تو هیچ کجا را نداری جز آغوشِ من
که تا آخرِ عمر به رویَت همیشه باز است...
منهم هیچ کجا را ندارم جز آغوشِ گرمِ تو،
برایَم بخند و آنقدر بگو که دوستَم داری
تا شبیهِ این بچههای چند ساله،
از شدتِ خوشحالی یک گوشه بنشینم و
حسابی اشکِ شوق بريزم...!
بگذار بگویند 'دیوانه است'
بگذار بگویند 'داغ است...! نمیفهمد'
اصلا دلبَرجان؛ مگر خودشان عاشق نشدهاند؟
مگر چشمهای کسی تا امروز زمین گیرِشان نکرده؟
خب ما هم مثلِ تمامِ این جماعتی که
یک زمانی دلِشان برای هم لرزیده و
دیوانهی هم شدهاند!
قبول کُن تصدقَت...
قشنگیِ عشق به همین رسوا شدنَش است؛
مثلا بینِ صدها نفر بغلَت کنم،
و آنقدر دست ببَرم لای موهایَت،
تا انگشتهایَم بوی بهار نارنج بگیرند...
تو، تهِ دوستداشتنهای عالَمی فدایَت شوم!
مثلِ آیدا برای شاملو...

برچسبها: دلنوشت
چشمانت را باز کن
عزیز جانم
من به خورشید نگاهت مبتلا شده ام...
برای من
صبح بخیر نابی
از جنس دوستت دارم بیاور......
من هر صبح با وضوی عشق
بر سجاده اندامت
با جماعت اعضایت اقامه نماز میکنم
و در تمام رکوع ها و سجده هایم
ذکر دوستت دارم را
بر زبان جاری میسازم
و در قنوت شانه هایت
تو را برای ابد
از خالق زیبایی ها
آرزو میکنم..

برچسبها: دلنوشت
تو زیباترین عشقی
زیباترین عشق در بین ماه و دو ستاره
که شکوهش شب را به فریادی شاعرانه اوج می دهد
تو زیباترینی
چشمان شهلایت در غزلِ خوابِ من،
به رقصی والس گونه در می آید،
تا تنت را به لحن نگاهم بسپارد
تو زیباترینی
دیدن و لمس کردن رخ آفتاب و مهتاب ندیده تو
بهشت را به سرزمین قلبم هدیه می دهد.
ﻧﺰدﯾﮑﺘﺮ ﺑﯿﺎ
تو به من بچسب و من به زندگی
بگذار لبهایمان با یکدیگر گفت و گو کنند
و نفسم باز شود از دلبرانگی هایت
آنگاه ﺿﺮﺑان ﻋﺸﻖ،
ﭘﺨﺶ ﺷﻮد
در هوهوی قبیله اندامت
و ﻣﻦ ﺣﺲ کنم،
گشودن رگهای شکوفه را
و لمس کنم در عمق جانت
توت وحشی را

برچسبها: دلنوشت
مرا
به جزیره بکر آغوشت ببر
بگذار به تنهایی در این جزیره زیبا و دلنشین
زندگی کنم
هر روز صبح با نسیم خوشبوی موهایت بیدار شوم
در ساحل رویایی چشمانت قدم بزنم
بر گونه های برآمده و خوش فرمت لم بدهم
از لبانِ سُرخت کام بگیرم
و از چشمه زلال جاری ات بنوشم
گاهی مرا به جنگل انبوه و پیچ در پیج موهایت ببر
و در لا به لای درخت بید مجنونت گم کن
تا در تاریکی شب
آویزان از تار موهایت،
خود را به گردنه زیبای شانه هایت برسانم
و در دشت آرام سینه ات رها شوم
و تا صبح خود را در آتش عشقت گرم کنم
می خواهم برای همیشه،
تنها ساکن این جزیره رویایی باشم
و هر روز در دریای آرام و لطیف اندامت
غرق شوم ...
 

مرا به یک ظهر بی دغدغه
مرا به عمق صدایت
وقت گفتن دوستت دارم
مرا به دریای آبی چشمانت
به ساحل زیبای آغوشت
میهمان کن
مرا مخاطب خاص
مرا میهمان ویژه دلت کن
برچسبها: دلنوشت
سرِ صبحی
آرامِ جااانم
دریا را توی یک فنجانِ گل سرخی ریختم و سر کشیدم
سرِ صبحی
آفتاب را با آواز گنجشکهای عاشق
وسطِ آسمان چشم هایم رقصاندم،
سرِِ صبحی
صبح را خنداندم،
آدم،
تو را که داشته باشد
همه ساعت هایش سر صبحند
تازه و پُر نور و بخیر
 

با خیالت کلبه ای
از عشق می سازم
در آوار دلم ،
عاشق این حس و
این آرامش و
حال خوشم .
برچسبها: دلنوشت
هجرتم به سوی تو در پاییز اتفاق افتاد
و من زائری که هنوز به ضریح دستان تو
نرسیده ام
اکنون جهان من تقویمی دارد،
که با خزان شروع می شود
روزهایم در انتظار تولد یک برگ
و شمارش معکوس
برای رسیدن به لحظه موعود
از هم اکنون ...
برای جشن میلاد خزانیمان
بر روی یک نیمکت پر از برگ
با من وعده دیداری بده
کسی چه می داند
شاید معجزه ای شد به زیبایی چشمان پائیزی تو...

ذکر امشب
همان بازی کنم با زُلف و خالت
که با مَن میکند هر شب خیالت ...! 
برچسبها: دلنوشت
می رقصانم لبانم را میان بهشت گمشده ات
عسلی ناب، لبی بی تاب و تنی پر تمنا
طلب میکند مرا....
عصاره وجودت را مزه مزه میکنم
ساقی شرابت را بریز
من مست هزاران بوسه ام
از لذت های عاشقانه تو...
قشنگِ عزیز؛
دست های لطیف زنانه ات کجاست؟
اقلیم اغوشت را باز کن
تا آرام بگیرد تن مردانه ام
در حصار اغوشت
بیا .....
تا در ساحل دریای چشمانت
لنگر احساسم را بیندازم،
و عاشقی کنم با مردن روی سینه هایت

برچسبها: دلنوشت
عشق یعنی
شبها تو که میخوابی
تازه معاشقه انگشتانم با موهایت
شروع میشود ؛
بخواب محبوب من
امشب ملودی زیبای خواستنت را
میان تار موهایت چنان بنوازم
که فرشتگان
به رقص بیایند ...

برچسبها: دلنوشت
سرانگشتانم را، به میهمانی تنت ببر
من پر از وسوسه چیدن توام
وقتی از لبان سرخت، عشق مینوشم
از مزرعه حاصلخیز تنت، گندم مهربانی
مرا بپیچ در حریر بوسهات
جایی میان جنگل آغوشت ..
و پلی می سازم از دستهایت
به روی سراشیبی تنت
مست کن مرا، از عطر تنت
آن هنگام ، چون آهویی گریز پا
میگذری از دشت سینهام
و من به زیر لالههای گوشت
می خوانم آهنگ دوست داشتنت را
تا شوریده شود نگاهت
از رقص
به پروازی عاشقانه در یک همآغوشی آرام...

برچسبها: دلنوشت
تو را خواستن
چشم میخواهد، دارم
لب میخواهد، دارم
دست میخواهد، دارم
پا هم میخواهد، که دارم!
تو را خواستن
بوسیدن میخواهد، بلدم!
آغوش گرفتن میخواهد، بلدم!
عاشقی هم میخواهد، که بلدم!
خودت نگاهم کن
که نخواستنت
شجاعت خواست، نداشتم
منطق خواست، نداشتم
عقل هم خواست، که نداشتم!
دارو ندارم به هم ریخته
چه دارم؟ چه ندارم؟
کاش از خواب بیدار شوی
بیایی و ببینی میان این برگه ها
وسط حساب کتاب ها درحال گم شدنم؛
بی هوا ببوسی ام و بگویی دار و ندارت منم!
بگو...
حساب و کتاب فقط حساب کتاب بوسه هایمان!
تورا خواستن جان ميخواهد
كه تقديمت ميشود
باقی اش را شعر کن حضرت بانو...
تو همان بایدِ من هستی
مثلا همیشه "باید" باشی
"باید" دستانم دائم گم در دستهایت باشد
"باید" تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد
"باید" فقط عاشقِ تو باشم
باید !
 

آرام بگیر در آغوشم...
فردا هم "دوستت خواهم داشت"
شب برای بخیر شدن
همین دو قلم را نیاز دارد....
برچسبها: دلنوشت
غزل را کنارم مینشانم
قافیه به قافیه با" تـــــــو"
موهایت را ردیف شانه میکنم،
بیت بیت تو را مینوشم
خورشید بالا می آید
بنامِ تو سلام میکند
و زندگی در رگهای من
جریان میگیرد...
مگر صبح خیر تر از این هم میشود
"شعر بانو"؟
 

تنت خاکِ آفتاب خورده
حاصلخیزی ست
که تنها کافی ست
یک دانه بذرِ عشق بکاری ....
تا بغل بغل لبخند و مهر نثارت کنم
کمی جلوتر بیا ...
بوی پاکی کودکانه را
لابلای سینه هایت حس خواهم کرد...
برچسبها: دلنوشت
من هنوز هم در خواب میبوسمت،
هنوز هم در واپسین لحظه ها
به گوشه ای میغلتم
و نوازش دستهایت را
به رخساره چشمهایم میکشم....
من هنوز هم تورا دست دارم
من هنوز هم رو به دیوار،
رو به پیچک ها
و میخک ها مینویسمت..
من هنوز هم رو به باد
رو به یاد ،
رو به عطرت
رو به راهم، روبه راه...
آری نازکم..
من هنوز هم دوستت دارم
من هنوز هم
روزهایم
روز نو ست...

برچسبها: دلنوشت
اجازه هست
تو را همچون پیراهنی سپید به تن کنم
تا داغِ سوخته یِ تنم را بپوشانی ؟
یا تو را
بِسانِ شعرِ عاشقانه ای سپید بِسُرایم
تا شراره هایِ تبدارِ واژه هایم را
نهفته سازی؟
یا تو را
همسانِ یک نسیم در آغوش بِگیرم
تا گداختگیِ آهنِ تنم
به خنکایِ وزشِ آن خاموش شود؟
ای دردِ خوش نشسته به جانِ من،
ای دردت به جانِ من ،
اجازه هست ؟

برچسبها: دلنوشت
صدایم کن
ای آنکه صدایت
لطافت روحبخش باران است
بر کویر خشک سکوتم
رقص سازهای عاشقانهست
در تصنیف خاموشیام
ذوب واژههاست در شعر تنهاییام
صدایم کن
تا ققنوس وار از لابلای خاکستر نیستی
پر بکشم
آواز بخوانم
و در هوای عشقت
جاودانه بمانم و جاودانه بمیرم
صدایم کن
تا با اذان لابلای صدایت
قیام کنم و رو به سوی قبله دلدادگی
اقامه ببندم نماز عشق را
و در سجدهگاه عشق از خدایم
بودنت را ملتمسانه طلب کنم
فریاد خواستنت را
عارفانه تکبیر بگویم و
عاشقانه دلتنگیام را اشک بریزم
صدایم کن
تا پروانه شوم
بال و پرِ جانم را واکنم
تا از این آماجگاه بغض و خلوتگاه درد
به تو پر بکشم
تویی ه حریم امنی و هوای نفس
لالایی بارانی و نوازش نسیم
صدایم کن...

برچسبها: دلنوشت
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست
سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم "سلام ات "میکنم...
در تو گره خواهم خورد
تبسم خواهم کرد
و در شرف وقوع
مے سپارم تمامم را به تو
من
آنقدر دوستت دارم که
نگو
نپرس
فقط بگذار روی سینه هایت جااان بدهم
باز زنده شوم جااان بدهم...
برچسبها: دلنوشت
دَستاتو بگیرم بذارمشون رو صورتم ..
سَرمو بذارم رو شونت ؟
با انگشتِ اشاره صورتتو ناز کنم ..؟
هی همش هیچی نگم، فقط نگات کنم ..؟
یه دستتو با دوتا دَستام مُحکم فشار بدم ..؟
چشماتو وَقتی بستی ببوسم..؟
موهاتو ریختی رو صورتت فوتشون کنم ..؟
چشماتو ببندی طولانیه طولانی، لبتو غُنچه کنی
بعد پیشونیتو ماچ کنم ..؟
بغلت کُنم ، گُم شی تو بغلم ..؟
سیگارمو روشن کنم ..؟
سیگارمو بندازی دور ..؟
داری آشپزی می کنی از پشت بغلت کنم..؟
دستامو دورِ سینه هات صلیب کنم
گردنتو ببوسم...؟
سرمو از پنجره بدم بیرون داد بزنم عاشقتم ..؟
اسمارتیزای رنگی بریزم تو یقَت
بعد دنبالشون بگردم...؟
همهی این کارا فقط و فقط
با چشم بهم گذاشتنت عَملی میشه دلبر
اگه بخوای ..
همون
" از تو به یک اشاره ،
از من به سر دویدن .."

برچسبها: دلنوشت
حضرت جااااانم
تو در بست در اختیار منی
و من بی اختیار ،
در اختیار توام ..
تو مخدری
و من معتادم به لبانت ..
تو شبیه غزلی
غزلی سپید و ناز ..
و سینه هایت نامه های عاشقانه ایست
که من با لبهایم زمزمه میکنم
من عاشق موهای بر دوش باد نشسته ی توام
من نقاشی میکنم
عطر بوسه را روی دایره گردنت
من برای عشوه کردنهایت می میرم
من دانه میکارم
روی مزرعه ی حاصلخیز تنت
و تو بارورترین درخت میشوی برای من ..
تو ،
همیشه زیباترینی برای به لذت رساندن من
و دستهایت ،
دختریست که دست مرا به خلوتگاه عریان تنت رهنمون میشود ..
من دنبال نیمه تو نیستم
تمام تو را میخواهم
انگشتانم را ،
از تحریم و تبعید
رها کن ..
و فرمان راحت باش بده
به دستهایم ..
تا مثل بوسه ، ببارند ،
روی چترهای گشوده بر سینه هایت ..
روی گره های قفل شده ،
بر پاهایت ..
تمام وجودت قلمرو فرمانروایی منِ

برچسبها: دلنوشت
صبح بشود ،
چشمانم به آغوشت باز شود
به بوی تنت
حصار بازوانت ؛
و من با صدای بم مردانهام در گوشم نجوا کنم،
و تو برایم عشوه کنی
عشوه ای پر التماس از خواستنت
در صبحگاه تنم با سفره اندامت بیا
چاییات را با بوسهای داغ از لبانم
بنوش ،
مکیدن را شروع کن
زبان بکش
تا ببلعی هر آنچه برایت و در انتظارت برانگیخته شده
تو سیر از من و من سیراب از لذت داشتن تو ..
هر صبح
طبیعت بکر اندامت مرا بر آن میدارد
که از تنگه قلل سینه هایت
خیره شوم به لبانت
و عاشقانه هایم را پهن کنم
در سرزمین تنت،
و بمیرم روی سینه هایت....

برچسبها: دلنوشت
بانوی غزلهای عاشقانه ام؛
سطر سطر بدنت را
همچو غزلی ناب از بر هستم
می خوانم شعر اندام فریبایت را
آن زمان که
نقش کبودی را روی سینه هایت به یادگار می گذارم
و من نیز تمام کبودیهای یاس گونه رو عریانی تنم را
از لبانِ سرخت دارم
پیراهن حریرت را بپوش
و به آغوشم بیا
می خواهم بلورین تنت را
به زیر سلطه لبانم در آورم
و دشتی از یاس کبود را
بر تنت به یادگار بگذارم
 همانگونه که هر شب در خواب هایم
احساسم را لخت میکنم
و تمامِ شب
در خیالِ هم آغوشی با تو
طولِ ساحلِ آغوشت را
سینه خیز رژه می روم

برچسبها: دلنوشت
آرامِ جانم...
برای تو چای میریزم، 
زیر باریکه نور پنجره مینشینیم، 
به جنجال گنجشکها گوش میکنیم،
نفس عمیقی میکشم و خوشحالم از اینکه هستی،
که دوستت دارم، که دوستم داری، 
که حال دلمان کنار هم خوب است
اصلا بیا برایت کتاب بخوانم
نسیم خنکی از شیار پنجره میدود بین موهایت،
گنجشکها از پشت پنجره نگاهمان میکنند
نمیدانم منتظر بوسه هستند
یا چای خوردنت را تماشا می کنند
یا شاید منتظر همآغوشی مان...
و من چهار زانو نشستهام کنار تو
برایت شعر می خوانم
نگاه دزدانه ات را حس می کنم
چه داشتم می خواندم؟
ها یادم آمد:
" بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم..."
ای عطر خوشِ حافظام؛
مرا ببخش که اینقدر دوستت دارم...
 

برچسبها: دلنوشت
یک نفر هست که قلبم دیوانه اوست
نجابت و پاکدامنی اش را می ستایم
کسی که زیبایی نگاهش
همچون دریایی است که
در قلب من همواره جاری است
انگار کسی جز او
به چشمانم نمی آید هرگز
یک نفر که هر لحظه قلب مرا
مرا با آرشه تار موهایش می نوازد
با بوسه هایی که
لبالب با دریا می نوشند شراب مستی را
دستانم را می نوازد
برای به آغوش گرفتنش
و پاهایی که از نوازشش
قدمهایش را محکم برخواهد داشت،
بنَواز این جسم خسته را،
با نوازش چشمان آهویی اَت
تا در عطر تنت حل شوم
عاشقانه ستایشت میکنم
تمام ِ شب بوهای باغچه را به
موهایت می آویزم و شاعرانه تر از همیشه
برای تو شعر می نویسم ...
و در میان واژه های همین شعرم
برای تو میمیرم.....

برچسبها: دلنوشت
در آغوشت مرا جا کن
من از لبهای نازِ تو
دو صد بوسه طلب دارم
تو ای زیبای من، بی تو
دلی لبریزِ دلتنگی
دلی پر تاب و تب دارم
تمام حس وحال من
پُر است از حس و حالِ تو
نگاهی مضطرب دارم
اگر سازِ نگاهم با نگاهت ناهماهنگ است
تو ای زیباترین مضرابِ گیتارم
همیشه تارِ احساسم ز عشقت کوک می گردد
و نُت های نگاهت را
شعورم نغمه می سازد
تو موسیقیِ احساسی
ومن آن زخمه ای هستم
که بر سیمِ خیالِ تو
دمادم چنگ می رانم
نگاهت سولفژ احساس من را زنده می سازد
و من از عشق می خوانم
فقط از عشق تو ای جان
در آغوشت مرا جاکن
من از دستان گرم تو
نوازش ها طلب دارم 

برچسبها: دلنوشت
برقصان اندام زیبایت را
تا بگردد گیسوانت به دورَت
تو از آنِ منی ؛
که میگردم به دورَت
بگرد تا بگردم ....
ای مایه میل و تمنایم
عاشقانه می خواهم تو را
" به زیبایی عشق "
آرام به آغوشم بیا،
دیگر نمیخواهم روی پیراهنت سرگردان باشم
حیران می شوم در شیب گردنت
طوفان از بوسه بپا می کنم روی تنت ...
وحشی رام نشدنی ات می شوم...
بر تو هجوم می آورم
و مثل آهویی در جنگل بکر
تو را بدام می اندازم
رام کن این وحشی سرکش را
بگذار هوای آغوشت را نفس بکشم
و تمام زنانگی ات را شخم بزنم...
بیا ...
دست از تماشا بردار.....

برچسبها: دلنوشت
میخواهم در شبهایِ دلت
خورشید شوم
طلوع کنم
میخواهم،
جهانِ دلم را
به گردش در مدارِ چشمهایت درآورم
میخواهم،
تو را ملکهیِ عشق
در سرزمینِ شعرهایم کنم
بیایی و بنشینی بر تخت واژههایم
و با ارتشِ قلبم
بیکرانههای عشق را تصرف کنی...
امشب
در جغرافیای آغوشت،
عریانی ات را به آغوش میکشم
رج به رج گیسوانت را با انگشتانم گره میزنم
پستی و بلندی های تنت را میبوسم
تمامی حس خواستنم را
در دایره مشکی چشمانت میریزم،
از مرز تنت عبور میکنم،
تا تن حریری ات را به
به خواسته درونی ام بکشانم....
و پیاله شرابت را از شرابِ جامم لبریز کنم
بنوشیم و مست شویم
و تا سحر در آغوش هم مستانه برقصیم

برچسبها: دلنوشت
اعتراف می کنم
وقتی بدن عریانم را
با آن دستان گرم زنانه ات لمس می کنی
تمام وجود که هیچ
مردانگی ام را به آتش میکشی
آرام دلِ بی قرارم؛
عریان کن خود را
در کنارم آرام بگیر
و با دستانت لمس کن
بلندی پنهان بدنم را
میخواهم آب حیات را
بر گلِ وجودت جاری سازم
بیا و لمس کن مرا
دیوانه ام کن
با گشودن اولین دکمه پیراهنت
سرم را میان سینه هایت بفشار
بگذار عطرش مستم کند...
آغوش باز كن غزلکم
مي خواهم بخوانمت...
خط به خط تنت را ببويم و بنوشم و ببوسم
تارِ موهایت را با انگشتانم بنوازم
و عشق دل انگيزت را،
به رخ دلتنگی هایم بكشم...
آغوش باز كن...
و اين سر سنگين خسته را...
ميان سينه ات بگذار...
دلم مردن روی سینه های بی تابت را می خواهد
بگذار تپش های قلبِ بيقرارت...
آرامِ جانم شود...

برچسبها: دلنوشت
سوگند به خدایی که بذر عشق تو را
در دلم کاشت ..
چُنان لبریزم از خواستنت
که دیگر کسی آرامِ جانم نیست ..
فقط تو اجازه بده
تا من یکی، برایت همه باشم...
هم نفست
هم دلت
هم زبانت
تو تپش هر ضربان قلب من هستی
در من شوری بر پا میشود
وقتی که به تو می اندیشم
نفسم بوی شراب میدهد و مست میشوم
زمانیکه آغوش تو از خاطرمگذر میکند
میگویمکه بدانی.
جان به جان
نفس به نفس
لب به لب.
نت به نت
لحظه به لحظه
من غرق در اندیشه آغوش تو هستم.
بگذار تا با رنگهای تنت
دوست بدارمت:
از سیاه موهایت
تا سرخِ لبهایت
از رنگ دریای چشمانت
تا آبی آرامش اغوشت
از صورتی سینه هایت
تا زلالی چشمه آب روان جاری در آغوشت
تو را با رنگ گلهای یاس و مریم تنت دوست می دارم
حتی به رنگ خواب سپید مردن روی سینه هایت
مهربانوی مهربانم؛
یک تو می گویم
و دلم تا عشق تا بی نهایت تا خدا می رود
به راستی عشق من..!
در اسمت چه بال پروازیست؟
که دلم را تا بی نهایتها می بری....

برچسبها: دلنوشت
کار تمام است،
تو محبوب من شدی...
تمام است کار،
در گوشت و پوستم فرو رفتی...
چون میخی دراز،
چون دگمه ای درون مادگی،
چون گوشواره ای به گوش زنی اسپانیایی
محبوب من باش،
و چیزی نگو...
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو،
عشق من به تو قانونی است...
خود آن را نوشته ام،
وخود اجرایش میکنم،
تو تنها باید بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم...
محبوبم وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی...

برچسبها: دلنوشت
بوی بوسههای تو را دارم
عطر پیچیده عشقی
که پیچکها را بر سطح دیوارها
به وعده دیدار میرقصاند....
بوی چشمهای تو را دارم
عریانتر از آغوش فصل
به عشقبازیِ تا فردای چه پیش آید....
چهره بیآرای دلارامم
به بوی بوسههای در من
در تلاطم دریای عشق
بسانِ ماهی در امواجِ
خروشانِ تنت می رقصم..
و بیکرانِ آسمانِ چشمانت را
چون پرنده ای مهیای پروازم...
نی لبکِ نگاهت
نت های موسیقیِ آغوش را
متلاطم می کند
وقتی لنگرِ یادت
فصل فصلِ زندگی ام را
شکوفا می شود...
با " تو "
همیشه " بهارم "...

برچسبها: دلنوشت
دلتنگ که میشوم
در خلوتی که پر از تنهاییست
باده نوش خیالت میشوم و ترمه پوش خاطرهات
آنگاه با رقص موسیقی صدایت در گوش دلم
قلم به دست میگیرم
تک تک واژهها را به نیابت از تو میبوسم
خودم را به جرعه شعری دعوت میکنم
آری شعر
همان حریم امنی که در آن، میتوانم
خودم را آرام آرام به آغوشت برسانم
و برایت عاشقانه بنویسم
و در هر واژه تو را ببوسم و ببویم
و دلم برایت ضعف کند
و تو در گوشهای دِنج بنشین
و به صدای قلب من گوش کن
میشنوی اش؟؟؟
هر تپش برای توست
میگفتی برای من بنویس
و من حالا برای تو مینویسم
و بی اضطراب و بی لکنت
بی واسطه و بی شرم
در ضیافت واژهها
به زیارت تنت می آیم
در هوایت بیقراری میکنم
در آغوشت میخزم
سری به شانهات برای گریه می سپارم
نفس نفس میبوسمت
بغل بغل مینوشمت
غزل غزل تو را می نویسم
وَ دم به دم میگویمت
دووستت میدارم
ابدیِ من....

برچسبها: دلنوشت
کمی از دنیایت را به من میبخشی؟
میشود امشب در خلوت آستین پیراهن آبی ات
اتراق کنم و...
تا سپیده دم شعر ببافم به رویایت؟
وقتی خورشید پلکهایت را بوسید و آسمان بی ابر را تن کردی!
دستت را در آستینت میگیرم،
قدم میزنم و ذوق میکنم!
با شیطنت،
سر انگشتانت را میبوسم ،میچشم و مزه میکنم!
اسمت چه بود؟
عسل؟
با خنده بگو واقعا که!
عمری یک دیوانه در آستین پرورش دادم!
سرت را جلو ببر و در آستین دنبال من بگرد...
چشمهایم برق میزنند و
میپرم توی یقه ات!
نمیدانی چقدر اینجا هوایش خوب،
شعر ها پر از دوستت دارم؛
و برای فدا شدن دنج است!
اصلا میشود در همین دو وجب جا
طوری گم شد که هیچ کس پیدایم نکند!
میشود کمی از دنیایت را به من ببخشی؟
آستین نه!
یقه ات را میخواهم...
لطفا!

برچسبها: دلنوشت
رها نمیکنم دنیای عاشقانه ام را
که بنا کردهام بر مَدارِ آغوشت..
آنقدر دورِ تو پرسه می زنم
که فرصتی نباشد برای انحراف
انگشتانم که به انحنای تنت میرسد..
تا فخر بفروشم جهانی را به یک تار مویت،
که نخ میدهد به من
تاپیدا کنم سرِ آرزویی را که امتداد مییابد
از انتهای خیال تو به ابتدای شعر من
که حیران میماند در وصفِ سرانگشتی که،
همیشه بر سرم به نوازش میکِشی..
روشنای قلبم؛
ادامه میدهم شعرم را به نگاهت...
تا سو بزند امید
در شبی که پشت به گرمیِ آغوشت صرف میکنم خودم را در فعل بوسهای
که از مصدرِ لبانت جاریست..
تا شناور شوم در بسترِ تنی که ناجیِ قلب من است،
تا رفع کنم عطشهای شعری را
که از شهوت لبهای سُرخَت آبِ مراد میطلبد،
و سری بیاسایم بر دو گوی بلورین اندامت
که همچون نازبالشی نرم از پرِ قو
تمام درد هایم هایم را تسکین می دهد
عشق تو در تمام وجودم جاری ست
نمیشود که بیخیال شوم جهانی را
که حولِ شمسِ نگاهت منظومه ساختهام..
تو میتابی که سایهام روشن بماند
در پستوی خیالی که
در گوشه دنجِ آغوشت اجاره کردهام..
همدم لحظه های بی قراری ام؛
من آنقدر
در عشقِ تو کلاف پیچیدهام که
خیالت از سر شعرم باز نخواهد شد..

برچسبها: دلنوشت
درپسِ نگاه شرمگين تو
عشق يك جهان نهفته است
برلبت
حرف های عاشقانه نگفته است
با تو زنده مي شوم
چون زمين كه از بهارزند ه می شود
با تو نور
شادی و سرور می رسد
برلب جهانيان يخ زد ه
گريه خند ه می شود...
خسته ام از فشار زندگی
روزو شب دوندگی
زير بار لحظه های تيره مُرده ام
فسرده ام...
خسته ام
از زمین و هر چه هست
 لحظه هاي پُر شتاب و پوچ        
از مُرور مردمان پَست
لحظه ای مرا به خود بخوان
تا بخوانم از نگاه تو
رمز و راز عشق را
ای تو مرز بودنم،
معنی سرودنم،
باغ من، بهار من،
ای بهشت كوچکم،
زندگی و كارمن تويی
درشبان تيره ام
آن كه مانده مثل غم هميشه خدا
دركنارمن تویی
يار غار من تویی

برچسبها: دلنوشت
بگذار دوستت داشته باشم
بگذار به لهجه زیبای عشق
در تمام ابیاتم
و در همه زندگی ام بسرایمت
ای مهربانم!
آرزویم را بر آورده کن
بگذار هر روز
به هنگام طلوع خورشید
در پس نوازش های لطیف آفتاب
در کنار صبح بخیرهایم
دوستت دارمی بگویم
که شور و شوق زندگی را
به قلبم باز گرداند،
بگذار همچون ترنم باران
تمام علاقه ام را ببارم بر گل زیبای احساست
و آنگاه زندگی کنم
در سایه سار عشقِ رویایی ات

برچسبها: دلنوشت
هر شب
مهمان باران عشقی هستم
که از ابر دوست داشتن تو می بارد،
آرزویم
خیس شدن زیر بارش نگاه توست
که به شوق بودنت
هم نوا با سکوت چشمانمان
غرق شوم در آرامش آغوش تو
و خوشبختی را لمس کنم ؛
چه بی تابانه بی تاب توام
ای سرزمین جاوید نفسهایم
ای رویای زیبای عاشقانه هایم
من
بی پروا و ابدی
"دوستت دارم"

برچسبها: دلنوشت
عرق می کند اندام دریایی ات
از تلاشی میان دستهای من
چون موج بر من شناور باش
ببوس مرا
آنچنان که دلخواه توست
بر احساسم آنگونه گذر کن
که هیچ جنبنده ای از رج این تن عبور نکرد
به ساحل لبهایم بتاز
و با عشوه هایی طولانی و عشقی وصف ناپذیر
دکمه های شعرت را اشتباهی ببند
تا من بیت به بیت بازش کنم
و غزلِ سینه هایت را با لب هایم بخوانم
بگذار تو را در آغوش بگیرم
پیراهنت را که گشودم
سینه هایت را درون شعرهایم بياندازم
و عاشقانه بخوامش برای تو
با موهایت بازی کنم مست
مستِ مستِ مست
تار تارش را بنوازم با یک تصنیف عاشقانه
چون الهه نازِ بنان
چون مرا ببوس، نه برای آخرین بار
برای ابد
پیراهنت را بگشایم چون كتابی سفيد
و شعرهایم را آرام آرام روی پوست تنت بنویسم
جوهرش بریزد کنار بافتهای تنت،
و من با زبانم پاک کنم مبادا تنت رنگی شود
آه که چقدر دلم کمی مردن در آغوشت را می خواهد

برچسبها: دلنوشت
بيدار شو!
من برای دوست داشتنت،
به خورشيد رو زده ام!
بيدار شو!
بهشت، بالاپوشش را کنار گذاشته!
بايد از زربافت عشق،
خيالی بر اندامت بپوشاند!
تو، صبح را زيباتر کرده ای...
و من غرق لب هايی که
از نوای لحن موسيقی آرام قلبم،
پر شده باشد...
کجای جهان ايستاده ای،
که خورشيد دارد بندبندم را
از شور دستانت میسوزاند؟!

برچسبها: دلنوشت
بانو جان ؛
امشب دستاتو
با جمله دوستت دارم
دورِ گردنم حلقه کن
تا بوسه هام به پرواز در بیانُ ،
بشینن کُنجِ لبات
و من شراب رو،
از شاه توتِ لبانت مزه مزه کنم
قشنگِ عزیزم، امشب ؛
نوشیدنِ شراب سرخ هوس کردم...
آخ که چه حالی میده
توی بغلِ گرمِ تو
با یِ دنیا آرامش خوابم ببره ...
واااااای دلبر جونم،
میشه امشب رو سینه هات بخوابم

برچسبها: دلنوشت
من تو را نیمه جان دوست نخواهم داشت
نیمه جان رهایت نمیکنم،
نیمه جان و خشک و خالی صدایت نمی کنم،
من تورا آنقدر دوستخواهم داشت
مثلِ نفس کشیدن ....
که برای زندگی کردنِ هردویمان کافی باشد ....
من آنقدر دوست داشتنت را
زیبا خواهم کشید با نگاهم
که تو همرنگِ نگاهِ من شوی ...
من عشقِ تو را آنقدر تکرار می کنم
تا لکنتی بینِ دل هایمان نباشد،
و تو را در خودم غرق می کنم جانم ....
تا نیمی از من نه...
تمامِ من شوی ....
و من به دامن گلدارت پناه ببرم
دلتنگی هایم را
گوشه ای از دامنت بریزم
سرم را رویِ پایت بگذارم
و غرقِ خیالت شَوم
مثلا همان خیالِ خوشِ صدا زدنِ
نامِ تو با فامیلیِ من...

برچسبها: دلنوشت
وقتی با عطر آغوشت
صدایم میزنی
بگو چگونه نقطه نقطه قلبم را
به صدا در میآوری
که کفشهایم
از خودم جلوتر سمتِ آغوشت
میدوند....
با دستهایم برایِ دستانت
آواز می خوانم
برای چشمهایت با چشمهایم
برای لبهایت با لبهایم
برای تنت زیباترین ملودی عاشقانه را می خوانم.
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش
به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را بازیافتم.
چه آرامشی دارد گهواره آغوشت دلبر جان

برچسبها: دلنوشت
تصدق چشمانت ،
نگاهت را که به بند بند تنم گره میزنی،
نفس هایم را هم از من بگیر ،
در میان آغوشت غوطه ورم نکن،بمیرانم
طنین خوش ضربان قلبت
انگشتانم را به رقص وامیدارد روی تنت
دوستت دارم هایت را کجای تنت پنهان کرده ای؟
لابلای موهایت یا سینه هایت؟
بوسه هایم چه؟
اخرین بار یادم است بوسه هایم
از روی پیشانی ات لغزید و افتاد توی یقه ات
می شود دکمه هایت را یکی یکی باز کنم؟
می شود دنبال بوسه هایم بگردم؟
می شود تو برایم حرف بزنی
و من از رقص لبانِ سرخت مست شوم؟
اصلا ميدانی دلم چه ميخواهد ..؟
يك عاشقانه ساده،
يك دوستت دارم بی بهانه،
يك بغل احساس ناب ..
و دو جين بوسه بی وقفه ..
و نگاهی كه بيشتر خرابم كند
و بر دارد مرا با خود ببرد
ببرد به مرداب سبز چشمانت
جایی كه قايق كوچك اميدمان
در ساحلش پهلو گرفته ...
من دلم توووووو را می خواهد

برچسبها: دلنوشت
امشب برایت مینویسم
"دوستت دارم" با تمام "احساسم"
"دوستت دارم"
به اندازه ی "دلتنگی های" عاشقانه ام
"دوستت دارم"
عمیق تر از بی قراری هایم
امشب بی تاب شده ام
آغوش بگشا
و بازوانت را در من گره بزن
و شب بخیر هایت را زمزمه کن...
لطفا محکم ترگره بزن
دستانم را میان دستانت
اجازه نده رها شوند
من آرامش میخواهم
آن هم در آغوشی که به نام تو سند خورده
آرامشی از جنس عشق و صداقت ...
بیا در آغوشم،
بگذار " تو " را ببوسم،
میخواهم در گرمی آغوشت بسوزم
به من نگاه کن،
بگذار تا میتوانم "تو" را ببینم،
بگذار دستانت را بگیرم،
و در روی سینه هایت آرام بمیرم
چه عاشقانه ای خواهد شد
نفس در نفس های تو
در آغوشی پر از عطر تن تو
آرام بگویم :
دوستت میییییی دااااااااارم ابدیِ من

برچسبها: دلنوشت
امروز دلم برای" داشتنت"
پر که نه... پرپر میزند..
برای بودنت
برای آغوشت
برای عاشقانه نوازش کردنت
برای بوییدنِ عطرِ شکافِ سینه هایت
اینکه سرت را بگذای روی شانه ام..
بعد ببینی که چطور
با همین هُرم نفسهایت که بر گردنم می ریزد
آرام برایت جان می دهم
امروز دلم خیلی تو را میخواهد..
فقط نمی دانم از کجایت شروع کنم
به من بگو
بگو بوسه های داغ و بی پروایم را
کجای تنت بگذارم
اصلا علاقه قشنگم؛
امروز می خواهم بداهه بنوازمت
از هر جای تنَت،
لَم بده،
رها کن خودت را و آب شو در آغوشم
بگذار انگشتانِ بی تابم
بر روی پستی و بلندی های تنت دیوانگی کند
بخوان مرا و مخوان جز مرا که میمیرم
برای من که چنینم تو جانِ متّصلی
مرا مکن ز خود ای جان جدا، که میمیرم
ز چشمهایت اگر ناگزیر دل بکنم
به مهربانی آن چشمها که میمیرم
برچسبها: دلنوشت
بخواب محبوبم
بخواب و اندوه شب را به من بسپار!
از اختران تابناڪ
گوشواره هاے خوشه اے شڪل،
از قرص ماه
نگینے براے سینه ریز،
از تڪه ابرها
شالے گرم و حریرگونه
و از سیاهے شب
سُرمه دانے برایت خواهم ساخت
تا بامدادان ڪه برخاستی
زیبایے ات
چیز بیشترے به روشنے روز بیافزاید.

برچسبها: دلنوشت
امشب ....
عجیب دلم بیتاب توست
و شربت خیالے لبانت
رگِ احساسم را پاره میڪند
هاے دلبندم بیا دستانت را در گردنم
گره بزن و با لبانت
تقدیرِ شب بخیر هایت را
در گوشم
زمزمه ڪن...
بگذار با بوسه هایم
دگمه هاے پیراهنت را پاره ڪنم
و در بستر عشق
حرارت تنت بسوزاند مرا

برچسبها: دلنوشت
به بوسه ای مَرا مَستم کُن ،
لب هایِ تو مزرعه انگور است.
و من از نوشیدن شرابِ لبهایت مَست می شوم
همدمِ لحظه های بی قراری ام؛
بوسه هاى تو
زانوانم را سُست مى کند
دلم برای بوسیدنِ تو ،
و برای در آغوش فشردنِ تو ،
شُعله میزند، ضَعف می کند
کُلبه عاشقانه مان را برایت آذین بسته ام
با فرشی از گلبرگ های رُز
و شمع های روشن
دکمه های آغوشت را
یک به یک برایت عاشقانه باز می کنم ...
و به وسعت آغوشت
تمام عاشقانه های زمستانی ام را
همچون دانه های برف زیر دکمه دکمه پیراهنت
ترانه وار عاشقی می کنم..
عجب صحنه رمانتیکی میشود
رقصِ اندامت ،
میانِ آغوشم و سقوطِ لبهایم ،
زیرِ چالِ گلویت ...
چقدر زیباست لمسِ بلورینِ اندامت
در تنپوشِ قرمز و آتشینِ دلبرانه ات
آه دلبرجان؛
چقدر مشتاقم زبان بزنم
سینه های انجیری ات را
و با لغزش میان رانهای سپیدت
جان بخشم به بهشت آغوشت
راستی؛
هر جا کم آوردی صدایم کن

برچسبها: دلنوشت
شعرهای من چشم دارند
حتی چشمهای شعرم را که می بندم
تو بر کلماتم راه میافتی و میرقصی.
خواب هم که باشم
صدای تق تق کفشهات
در سرسرای خوابم می پیچد...
کور که نیستم
گل قشنگم!
آمدنت را تماشا می کنم
و این لبخند برای توست.
بیا تا تنِ خیسَت
سُر بخورد میان آغوشم
در گودی کمرم
محکم مرا بغل بگیر
تا در اقیانوس سینه هایت
دستانت را لنگر کنم
مگذار بدن لیزت
از میان دستانم سُر بخورد
ديگر مرا ياراى مقاومت نيست؛
بیا و مرا به سنگر آغوشت ببر
و با بوسه اى آتشين
تير خلاص را بزن،
من كشته مرده ی آغوش توام...

برچسبها: دلنوشت
جمعه است...
مرا به کافه های
چشمانت دعوت کن
طلوع کن
درست درون چشم هایم
و بگذار تماشایت
شورانگیزترین شعر
برای آغاز حکایت عشق باشد
مرا جایی که تلخ ترین فنجان قهوه اش
در میان آغوشت شیرین است
دعوت کن...
مرا به کافه هایی که در منوی خواسته هایم
فقط یک تو باشد
و یک فنجان شعر داغ و تازه
که روی لبانت
طعم عشقق را می دهد
دعوت کن.
بغلم کن، سرم را روی سینه هایت بفشار
و با نگاه دل انگیزت جمعه هایم را
از عطر یاس و مریمِ تنت لبریز کن
و بگذار باران دوست داشتنت
خیس نماید
کویر احساسی را که در سینه دارم

برچسبها: دلنوشت
درزير گوش هايم به آرامی
ناله سر ميدهی
و من حريص تر می شوم
از شنيدن صدای شهوت آلودت
چنگ می اندازی بر تمامی پيكرم
در اغوشت پيچ وتاب ميخورم
مست ميشوم از احساسی
كه بر تن و جانم روان كرده ای
سر بر سينه ات فرو خواهم برد
نفسهایی منقطع
ولی آسوده خواهم كشيد ...
جانِ دلبر:
گفتگو با تو نوازشِ گوش و گلوست...
رقص زیبای زبان و کلمات
نزدیک شو
نزدیک تر از پیراهن دلبری ات
با بوسه واژه ها را مُعطل کن...
لب های تو دلچسب ترین حالتِ
احوال پرسی ست.
دلم آغوش تو رادمی خواهد
و جمع خودمانی دست هامان،
که آرام و عاشقانه بر انداممان بلغزد

برچسبها: دلنوشت

